جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه وبد: (تعداد کل: 3)
وبد
[وَ بَ] (ع اِمص، اِ) مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به وَبد شود. || سختی زندگانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختی زندگانی و بدی حال. (ناظم الاطباء). || زشتی حال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بسیاری فرزند و عیال. (منتهی...
وبد
[وَ] (ع اِ) وَبَد. مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقره ای در کوه. (ناظم الاطباء). رجوع به وبد شود.
وبد
[وَ بِ] (ع ص) خشمگین. (از ناظم الاطباء). || گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج). || مرد بسیارعیال و کم مال. (ناظم الاطباء). || سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (آنندراج). || جامهء کهنه. || چیز عیب دار. (ناظم الاطباء).