وبد
[وَ بَ] (ع اِمص، اِ) مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به وَبد شود. || سختی زندگانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختی زندگانی و بدی حال. (ناظم الاطباء). || زشتی حال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بسیاری فرزند و عیال. (منتهی الارب) (آنندراج). || کمی مال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || خشمگینی. || سوزش. (منتهی الارب) (آنندراج). || عیب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || کهنگی جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). || (مص) خشم گرفتن. (اقرب الموارد). خشمگین شدن. (ناظم الاطباء). || بدحال شدن و سخت شدن زندگانی و گویند بسیار شدن فرزند و عیال و کم شدن مال. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کهنه گردیدن جامه: وبد الثوب؛ کهنه گردید آن جامه. || گرم شدن روز. وبد الیوم؛ گرم شد آن روز. || عیب دار شدن. (ناظم الاطباء).