جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه هلالی: (تعداد کل: 6)
هلالی
[هِ] (ص نسبی) منسوب به هلال. || به شکل هلال. کمانی. خمیده :
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.نظامی.
چو بدر از جیب...
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.نظامی.
چو بدر از جیب...
هلالی
[هِ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج7).
هلالی
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش حومهء شهرستان نیشابور که 164 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج9).
هلالی
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش بجستان شهرستان گناباد که 29 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج9).
هلالی
[هِ] (اِخ) مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است، زیرا وقت را عزیزتر از آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست:
بی غمت دم نمی توانم زد
دم...
بی غمت دم نمی توانم زد
دم...