جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه هامه: (تعداد کل: 4)
هامه
[مَ] (ع اِ) هامه. سر از هر حیوانی. (از ناظم الاطباء). سر هر چیزی. (از اقرب الموارد) (آنندراج). سر. (منتهی الارب). || تار. چکاد. چکاک. (یادداشت مؤلف). تارک. فرق سر. (یادداشت مؤلف). || میان سر. (مهذب الاسماء). || کاسهء سر. (غیاث). || بالای پیشانی. (السامی). پیشانی. (غیاث).
بر هامهء رهروان کنم...
بر هامهء رهروان کنم...
هامه
[مَ] (اِخ) مکنی به ابوزهیر. صحابی است. (الاصابه فی تمییز الصحابه).
هامه
[مَ] (اِخ) شهرستان وسیعی است در مصر که کوه الاُق در آن قرار دارد. (از معجم البلدان) (منتهی الارب).