جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه نوی: (تعداد کل: 8)
نوی
[نَ / نُ]( 1) (حامص) تازگی (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) تجدد (یادداشت مؤلف) نو بودن مقابل کهنگی : سخن زین نمط هرچه دارد نوی بدین شیوهء نو کند پیروینظامی و گر بی شگفتی گذاری سخن ندارد نوی شیوه های کهننظامی|| طراوت شادابی رواج و رونق جدت آراستگی و...
نوی
[نُ / نِ] (اِخ) مصحف (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) نُبی (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (مهذب الاسماء) قرآن (مهذب الاسماء) کلام خدا (برهان قاطع) قرآن مجید (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) رجوع به نبی و نپی شود : تا در نوی و در قصص آید که ابرهه در کفر...
نوی
[نَ وا] (ع اِ) تخم خرما (غیاث اللغات) جِ نواه رجوع به نواه شود : عسل دادت از نحل و من از هوا رطب دادت از نخل و نخل از نویسعدی || جهتی که مسافر بطرف آن روی می آورد (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) قصد و آهنگ و طریقه...
نوی
[نَ وا] (اِخ) نام شهری است به شام (ابن بیطار) (یادداشت مؤلف) دهی است به شام از آن ده است شیخ الاسلام ابوزکریا نواوی( 1) (منتهی الارب) ( 1) - نسبت به نَوی، نواوی و نووی است رجوع به اقرب الموارد شود.
نوی
[نَ وا] (اِخ) دهی است به سمرقند (منتهی الارب) قریه ای است به سه فرسنگی سمرقند و نسبت بدان نوائی است (یادداشت مؤلف).
نوی
[نَ وی ی] (ع ص، اِ) هم آهنگ هم قصد (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) رفیق یا رفیق سفر (از متن اللغه) مصاحب هم نیت (از اقرب الموارد ||) جِ نوی [ نَ وا ] و ججِ نواه است رجوع به نوی شود.
نوی
[نُ وی ی / نِ وی ی] (ع اِ) جِ نوی و ججِ نواه است رجوع به نَوی شود.
نوی
[نُ وِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانای شهرستان اورمیه، در 25 هزارگزی جنوب سلوانا، در درهء سردسیری واقع است و 113 تن سکنه دارد آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون، شغل مردمش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است (از ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج...