جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه منقرض: (تعداد کل: 2)
منقرض
[مُ قَ رِ] (ع ص) بریده شونده و درگذرنده. (آنندراج). بریده شونده. (غیاث). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطع شده و نابود و منعدم. (ناظم الاطباء). برافتاده. ورافتاده.
- منقرض شدن؛ از بین رفتن. نابود شدن. ورافتادن : گفتند پیران بنی اسرائیل منقرض شدند و تو کودکان ایشان...
- منقرض شدن؛ از بین رفتن. نابود شدن. ورافتادن : گفتند پیران بنی اسرائیل منقرض شدند و تو کودکان ایشان...
منقرض
[مُ قَ رَ] (ع اِ) انقراض. پایان. نهایت. آخر. وقت انقراض : ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمهء خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی).