منقرض
[مُ قَ رِ] (ع ص) بریده شونده و درگذرنده. (آنندراج). بریده شونده. (غیاث). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطع شده و نابود و منعدم. (ناظم الاطباء). برافتاده. ورافتاده.
- منقرض شدن؛ از بین رفتن. نابود شدن. ورافتادن : گفتند پیران بنی اسرائیل منقرض شدند و تو کودکان ایشان را می کشی نسل ایشان منقطع شود. (ابوالفتوح).
- منقرض کردن؛ نابود کردن. از بین بردن. برانداختن.
|| وقت درگذشته و فانی شده. || دندانه دندانه شده. || خردشده. (ناظم الاطباء).
- منقرض شدن؛ از بین رفتن. نابود شدن. ورافتادن : گفتند پیران بنی اسرائیل منقرض شدند و تو کودکان ایشان را می کشی نسل ایشان منقطع شود. (ابوالفتوح).
- منقرض کردن؛ نابود کردن. از بین بردن. برانداختن.
|| وقت درگذشته و فانی شده. || دندانه دندانه شده. || خردشده. (ناظم الاطباء).