جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ممسک: (تعداد کل: 3)
ممسک
[مُ سِ] (ع ص) چنگ درزننده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج. || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن. (ناظم الاطباء). خاموش. || گیرنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده :مایفتح الله للناس من رحمه فلاممسک لها...
ممسک
[مُ سَ] (ع ص) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج2 ص 20). و رجوع به مُمسکه شود.