جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مقرض: (تعداد کل: 4)
مقرض
[مُ رِ] (ع ص) وام دهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقراض شود.
مقرض
[مِ رَ] (ع اِ) گاز. آلتی که بدان طلا و نقره برند. مِفْرَص. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقرض
[مَ رِ] (ع اِ) واحد مقارض. (ناظم الاطباء). رجوع به مقارض شود.
مقرض
[مُ قَرْ رَ] (از ع، ص) به مقراض خردکرده. خردکرده. ریزریز کرده : بهمن سفید دارچینی، گشنیز خشک طباشیر، پوست نارنج و ترنج، ابریشم مقرض... بسرشند. (تحفهء حکیم مؤمن ذیل مفرح جالینوس). هلیلهء کابلی، ابریشم مقرض، صندل سفید... بسرشند. (تحفهء حکیم مؤمن ذیل مفرح اعظم). و رجوع به تحفهء حکیم...