جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مقرب: (تعداد کل: 5)
مقرب
[مُ قَرْ رَ] (ع ص) نزدیک شده. (ناظم الاطباء). نزدیک داشته. نزدیک کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اجازه به نزدیکی داده شده. آن که به وی اجازهء دخول داده شده. آن که دارای نسبت نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء). آن که از نزدیکان و محارم شخص بزرگی است...
مقرب
[مُ قَرْ رِ] (ع ص) نزدیک گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || قربانی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقریب شود.
مقرب
[مَ رَ] (ع اِ) راه کوتاه. مقربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راه کوتاه. ج، مقارب. (ناظم الاطباء).
مقرب
[مُ رَ] (ع ص، اِ) اسبی که پیوسته نزدیک خود دارند جهت عزت و برگزیدگی، مقربه مؤنث او و مادیان را بدان جهت نزدیک خود دارند تا گشن بدنژاد بر وی نجهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اسبی که برای عزت و شرف پیوسته نزدیک خود دارند. (ناظم الاطباء). ||...