جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه معقرب: (تعداد کل: 2)
معقرب
[مُ عَ رَ] (ع ص) کج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خمیده و منه صدغ معقرب، یعنی موی پیچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگشته. (از اقرب الموارد) :
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.دقیقی.
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام...
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.دقیقی.
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام...
معقرب
[مُ عَ رِ] (ع ص) مکان معقرب؛ جای کژدم ناک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادهء بعد شود.