معقرب
[مُ عَ رَ] (ع ص) کج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خمیده و منه صدغ معقرب، یعنی موی پیچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگشته. (از اقرب الموارد) :
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.دقیقی.
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.
خاقانی.
|| انه لمعقرب الخلق؛ یعنی او درشت و گرداندام و تواناست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت و فراهم آمده اندام. (از اقرب الموارد). || مددکار قوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.دقیقی.
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.
خاقانی.
|| انه لمعقرب الخلق؛ یعنی او درشت و گرداندام و تواناست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت و فراهم آمده اندام. (از اقرب الموارد). || مددکار قوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).