جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مصاف: (تعداد کل: 4)
مصاف
[مَ صاف ف](1) (ع اِ) جِ مَصَفّ. (منتهی الارب). موضعهای صف. (از یادداشت مؤلف). جاهای صف زدن. (منتهی الارب). || جای صف زدن برای کشتی و زورآزمایی. محل مبارزه در کشتی گیری و دیگر حرکات پهلوانی و غیره : فرمود تا مصارعت کنند... و مصاف آراسته کردند. (گلستان). || موضعهای...
مصاف
[مُ صاف ف] (ع ص) صف زده مقابل هم. (ناظم الاطباء). || صفه های مقابل هم ساخته شده. گویند: هو مصافی؛ یعنی صفهء او مقابل صفهء من است. حدیث : کان (ص) مصاف العدو. (از ناظم الاطباء).
مصاف
[مَ صاف ف](1) (ع اِ) جِ مَصَفّ. (منتهی الارب). موضعهای صف. (از یادداشت مؤلف). جاهای صف زدن. (منتهی الارب). || جای صف زدن برای کشتی و زورآزمایی. محل مبارزه در کشتی گیری و دیگر حرکات پهلوانی و غیره : فرمود تا مصارعت کنند... و مصاف آراسته کردند. (گلستان). || موضعهای...
مصاف
[مُ صاف ف] (ع ص) صف زده مقابل هم. (ناظم الاطباء). || صفه های مقابل هم ساخته شده. گویند: هو مصافی؛ یعنی صفهء او مقابل صفهء من است. حدیث : کان (ص) مصاف العدو. (از ناظم الاطباء).