جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مشعل: (تعداد کل: 8)
مشعل
[مَ عَ] (ع اِ) مشعله. قندیل و پلیته. (منتهی الارب). قندیل. ج، مَشاعل. (اقرب الموارد). قندیل و پلیته. ج، مشاعل. قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند. (ناظم الاطباء). چوب بلندی است که بر سر...
مشعل
[مِ عَ] (ع اِ) پالونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشعال. صافی. (از اقرب الموارد). || خنور از چرم که در وی نبیذ کنند. ج، مَشاعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مِشعال. چیزی که اهل بادیه قطعاتی از چرم را به هم دوزند و بر چهار پایه از چوب استوار کنند شراب...
مشعل
[مُ عِ] (ع ص) پراکنده به هر جهتی. (منتهی الارب). و هر چیز پراکنده به هر جهتی: جراد مشعل؛ ملخهای متفرق و پراکنده. یقال: جاؤوا کالجراد المشعل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(1). || آتش افروز. آن که آتش می افروزد و سوزان... جاء فلان کالحریق المشعل؛ آمد فلان مانند آتش...
مشعل
[مُ عَ] (ع ص) افروخته شده. (ناظم الاطباء). || سریع و تند و خشمگین: جاء فلان کالحریق المشعل؛ ای مسرعاً غضبان. (اقرب الموارد). و رجوع به مدخل قبل معنی دوم شود.
مشعل
[مَ عَ] (ع اِ) مشعله. قندیل و پلیته. (منتهی الارب). قندیل. ج، مَشاعل. (اقرب الموارد). قندیل و پلیته. ج، مشاعل. قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند. (ناظم الاطباء). چوب بلندی است که بر سر...
مشعل
[مِ عَ] (ع اِ) پالونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشعال. صافی. (از اقرب الموارد). || خنور از چرم که در وی نبیذ کنند. ج، مَشاعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مِشعال. چیزی که اهل بادیه قطعاتی از چرم را به هم دوزند و بر چهار پایه از چوب استوار کنند شراب...
مشعل
[مُ عِ] (ع ص) پراکنده به هر جهتی. (منتهی الارب). و هر چیز پراکنده به هر جهتی: جراد مشعل؛ ملخهای متفرق و پراکنده. یقال: جاؤوا کالجراد المشعل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(1). || آتش افروز. آن که آتش می افروزد و سوزان... جاء فلان کالحریق المشعل؛ آمد فلان مانند آتش...
مشعل
[مُ عَ] (ع ص) افروخته شده. (ناظم الاطباء). || سریع و تند و خشمگین: جاء فلان کالحریق المشعل؛ ای مسرعاً غضبان. (اقرب الموارد). و رجوع به مدخل قبل معنی دوم شود.