جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مربع: (تعداد کل: 6)
مربع
[مَ بَ] (ع اِ) جای اقامت در ایام بهار. (منتهی الارب). جائی که خاص اقامت ایام ربیع باشد. مرتبع. متربع. (از متن اللغه). آنجا که بهار گذارند. خانهء بهاری، مقابل مصیف و مشتی. منزل بهاری. (یادداشت مؤلف). ج، مرابع. || هر جائی که در ایام بهار ستور را در آن...
مربع
[مُ بَ] (ع ص) تب ربع رسیده. (منتهی الارب). گرفتار تب ربع. (ناظم الاطباء).
مربع
[مُ بِ] (ع ص) ماده شتر که در بهار بچه آورده باشد یا آن که بچهء او با او باشد. (منتهی الارب). ناقه ای که در فصل بهار نتاج آرد. (از متن اللغه). || بادبان کشتی پر از باد. (منتهی الارب). شراع سفینه که باد در آن وزان باشد. (از...
مربع
[مِ بَ] (ع اِ) چوبی که دو کس دو طرف آن بگیرند و بر آن تنگبار انداخته بر پشت ستور بار نهند. (از منتهی الارب).
مربع
[مُ رَبْ بَ] (ع ص، اِ) هر چیز که چهارگوشه باشد. (غیاث اللغات). چهارگوشه از هر چیزی. (منتهی الارب). چهارگوشه. چهارسو. که صاحب ارکان اربعه است. (زمخشری) (یادداشت مؤلف). چهارکرانه. || هر چیز که عرض و طول آن برابر باشد. (غیاث اللغات). چهارضلعی. چهارپهلو : و مثال آن مربعی است...
مربع
[مُ رَبْ بِ] (ع ص) آنکه چهارگوشه می سازد. سازنده شکل مربع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تربیع شود.