جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه محکمه: (تعداد کل: 5)
محکمه
[مَ کَ مَ] (ع اِ) داوری خانه. (منتهی الارب). رجوع به محکمه شود. || جای فرمان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
محکمه
[مُ کَ مَ] (ع ص) تأنیث محکم. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکم شود.
- آیات محکمه؛ آیات محکمات. آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس. رجوع به محکم شود.
- سورهء محکمه؛ سورهء مبین و غیرمتشابه که در آن جز یک معنی احتمال نرود. (از تفسیرالکشاف سورهء محمد آیهء...
- آیات محکمه؛ آیات محکمات. آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس. رجوع به محکم شود.
- سورهء محکمه؛ سورهء مبین و غیرمتشابه که در آن جز یک معنی احتمال نرود. (از تفسیرالکشاف سورهء محمد آیهء...
محکمه
[مُ حَکْ کِ مَ] (ع ص) مونث مُحَکِّم. رجوع به محکم شود.
محکمه
[مُ حَکْ کِ مَ] (اِخ) خوارج. آنان را از آنروی محکمه خوانند که انکار امر حکمین کردند بگفتارشان لاحکم الالله. قائلین به «لاحکم..» و آنان حروریه باشند که بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خروج کردند آنگاه که ارادهء تحکیم فرمود میان خود و معاویه و گفتند لاحکم الالله و از...
محکمه
[مَ کَ مَ] (ع اِ) محکمه. جای حکم کردن قاضی. (غیاث) (آنندراج). دیوان خانه. محل قضاوت. سرای قاضی. عدالتخانه. داوری خانه. جای حکم کردن و قضاوت نمودن. (ناظم الاطباء). دادگاه. داورگاه. داورگه. دیوان. محل داوری. دارالقضاء. جای قاضی. ج، محاکم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر شب زیاده از صد قندیل...