جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه محجن: (تعداد کل: 3)
محجن
[مِ جَ] (ع اِ) عصای کج. (منتهی الارب). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن. ج، محاجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوگان. (غیاث) (دهار). صولجان :
پدید آمد هلال از جانب کوه
بسان زعفران آلوده محجن.منوچهری.
پدید آمد هلال از جانب کوه
بسان زعفران آلوده محجن.منوچهری.
محجن
[مُ جَ] (ع ص) گیاه خرد و ضعیف. (ناظم الاطباء). گیاه ریز که برگ برآرد. (آنندراج).
محجن
[مِ جَ] (اِخ) ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشهء مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج3 ص837).