جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مثقب: (تعداد کل: 7)
مثقب
[مِ قَ] (ع اِ) برمه. (دهار) (زمخشری). برما. (منتهی الارب). آنچه بدان در چیزی سوراخ کنند به هندی بر ما گویند، این صیغهء اسم آلت است از ثقب به معنی سوراخ کردن. ج، مثاقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برما. برماه. برماهه. برمای. گردبر. گرده بر. بیرم. مته. (یادداشت به...
مثقب
[مَ قَ / مِ قَ] (ع اِ) راه بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثقب
[مُ قِ] (ع ص) برافروزندهء آتش. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که روشن کند و افروزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثقاب شود.
مثقب
[مُ ثَقْ قِ] (ع ص) سوراخ کننده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بسیار سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیب شود. || آنکه آتش بر می افروزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
مثقب
[مُ ثَقْ قَ] (ع ص) سوراخ دار. (ناظم الاطباء). سوراخ شده. سوراخ سوراخ. سوراخ دار. سفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مروارید مثقب؛ مروارید سفته. (ناظم الاطباء).
- مروارید مثقب؛ مروارید سفته. (ناظم الاطباء).
مثقب
[مِ قَ] (اِخ) راهی است میان شام و کوفه. (از منتهی الارب). طریقی است بین یمامه و کوفه. (از معجم البلدان).
مثقب
[مِ قَ] (اِخ) راه عراق از کوفه تا مکه. (از منتهی الارب). راهی است بین مکه و کوفه. (از معجم البلدان).