مثقب
[مِ قَ] (ع اِ) برمه. (دهار) (زمخشری). برما. (منتهی الارب). آنچه بدان در چیزی سوراخ کنند به هندی بر ما گویند، این صیغهء اسم آلت است از ثقب به معنی سوراخ کردن. ج، مثاقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برما. برماه. برماهه. برمای. گردبر. گرده بر. بیرم. مته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به تیشهء پدر و مثقب و کمانه و مقل
به خرط مهرهء گردون و پردهء دولاب.
خاقانی.
نهالش دیده را مسمار و مثقب
نباتش پای را پیکان و خنجر.مجد همگر.
و رجوع به مته شود.
|| (ص) مرد رسا و ثاقب رای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): رجل مثقب؛ مرد نافذرأی. || دانای زیرک. (از ذیل اقرب الموارد).
به تیشهء پدر و مثقب و کمانه و مقل
به خرط مهرهء گردون و پردهء دولاب.
خاقانی.
نهالش دیده را مسمار و مثقب
نباتش پای را پیکان و خنجر.مجد همگر.
و رجوع به مته شود.
|| (ص) مرد رسا و ثاقب رای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): رجل مثقب؛ مرد نافذرأی. || دانای زیرک. (از ذیل اقرب الموارد).