جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لج: (تعداد کل: 5)
لج
[لُج ج] (ع اِ) گروه بسیار. || میانه و معظم آب. (منتهی الارب). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. (منتخب اللغات). || شمشیر. || جَمل اَدهم لُجّ؛ شتر نیک سیاه. || کرانهء رودبار. || جای درشت از کوه. (منتهی الارب). || لُجّه.
لج
[لُج ج] (اِخ) نام تیغ عمروبن العاص. (منتهی الارب).
لج
[لَج ج] (ع اِمص) ستیزه. ستهندگی. ستیزه کردن. (منتخب اللغات). لجاجت. (آنندراج). لجاجت و شق نقیض. (برهان).
- لج افتادن با کسی؛ با وی بستیزه برخاستن. به لج افتادن.
-امثال: اللج شوم : چه رها کن رو به ایوان و کروم کم ستیز اینجا بدان کاللجّ شوم.مولوی.
|| (مص) آواز کردن. || کشتی...
- لج افتادن با کسی؛ با وی بستیزه برخاستن. به لج افتادن.
-امثال: اللج شوم : چه رها کن رو به ایوان و کروم کم ستیز اینجا بدان کاللجّ شوم.مولوی.
|| (مص) آواز کردن. || کشتی...
لج
[لَ] (اِ) لگد که در مقابل مشت است. (برهان). لگد باشد به پشت پای. (لغت نامهء اسدی). لگدکوب(1) باشد به زبان پارسی. (لغت نامهء اسدی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامهء اسدی). لگد باشد. تی پا. اردنگ :
یکروز به گرمابه...
یکروز به گرمابه...