لج
[لَ] (اِ) لگد که در مقابل مشت است. (برهان). لگد باشد به پشت پای. (لغت نامهء اسدی). لگدکوب(1) باشد به زبان پارسی. (لغت نامهء اسدی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامهء اسدی). لگد باشد. تی پا. اردنگ :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.
منجیک(2).
معاذ الله که من نالم ز چشمش [ ظ: خشمش ]
و گر شمشیر یازد [ ظ: بارد ] ز آسمانش
به یک پف خف توان کردن مر او را
به یک لج پخج هم کردن توانش.
یوسف عروضی.
|| (ص) برهنه. عریان :
چون که زن را دید لج، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم.رودکی.
در نسخهء اسدی لخ است به خاء معجمه ولی لخ را به معنی برهنه نیاورده در صورتی که میشود لخ به ضم لام صورتی از لخت و لوت باشد به معنی برهنه. من گمان میکنم این بیت از سندبادنامهء رودکی است و دنبالهء حکایت شاهزادهء کلان شکم است که در حمام شکایت خود به دلاک برد و دلاک زن خود را برای امتحان به وی عاریت داد. لغ نیز آمده است.
(1) - ظ: کون.
(2) - در فرهنگ اوبهی این شعر بنام خسروانی است.
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.
منجیک(2).
معاذ الله که من نالم ز چشمش [ ظ: خشمش ]
و گر شمشیر یازد [ ظ: بارد ] ز آسمانش
به یک پف خف توان کردن مر او را
به یک لج پخج هم کردن توانش.
یوسف عروضی.
|| (ص) برهنه. عریان :
چون که زن را دید لج، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم.رودکی.
در نسخهء اسدی لخ است به خاء معجمه ولی لخ را به معنی برهنه نیاورده در صورتی که میشود لخ به ضم لام صورتی از لخت و لوت باشد به معنی برهنه. من گمان میکنم این بیت از سندبادنامهء رودکی است و دنبالهء حکایت شاهزادهء کلان شکم است که در حمام شکایت خود به دلاک برد و دلاک زن خود را برای امتحان به وی عاریت داد. لغ نیز آمده است.
(1) - ظ: کون.
(2) - در فرهنگ اوبهی این شعر بنام خسروانی است.