جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قیل: (تعداد کل: 7)
قیل
[قَ] (ع مص) نیمروزان خفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در نیمروز شراب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). || آشامیدن در نیمروز. (از اقرب الموارد). || برانداختن و نسخ کردن بیع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و به این معنی کم استعمال میشود. (منتهی...
قیل
[قَ] (ع ص، اِ) در نیمروز خوابنده. || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قَیلَه شود. || شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. (از اقرب الموارد). || اسم جمع است مثل شارب و شرب. || مهتر به لغت یمن. (منتهی الارب)....
قیل
(ع مص) گفتار. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل). قول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قول شود. قال و قیل دو مصدرند و گویند دو اسمند از قول و بحسب عوامل اعراب داده می شوند، چنانکه گفته میشود: کثر قالُ الناس و قیلهم و گویند آن دو در اصل دو...
قیل
(اِ) زفت تر که از درخت صنوبر گیرند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین).
قیل
(اِ) قیر. (فرهنگ فارسی معین).
قیل
[قَیْ یِ] (ع ص، اِ) پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان. ج، اقوال، اقیال، مقاول، مقاوله. (منتهی الارب). رجوع به قَیْل شود.
قیل
[قُیْ یَ] (ع ص، اِ) جِ قائل، نیم روزان خسبنده. (منتهی الارب). چاشتگاه خسبندگان. رجوع به قائل شود.