جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قی: (تعداد کل: 2)
قی
[قَ / قِ] (از ع، اِمص) استفراغ کردن. بیرون ریختن محتویات معده از راه دهان. شکوفه. (فرهنگ فارسی معین) :
دشمنت کرمک پیله ست که بر خود همه سال
کفن خود تند این را به دهان آن از قی.
انوری (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به قی ء شود.
|| (اِ) مواد غذایی داخل معده...
دشمنت کرمک پیله ست که بر خود همه سال
کفن خود تند این را به دهان آن از قی.
انوری (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به قی ء شود.
|| (اِ) مواد غذایی داخل معده...
قی
[قی ی] (ع ص، اِ) (از قوی) زمین خالی. || بیابان بی آب و گیاه. || (مص) خالی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قوایه شود.