جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قلق: (تعداد کل: 5)
قلق
[قَ لَ] (ع مص) بی آرام شدن و جنبیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قَلِقَ الرجل قلقا؛ انزعج و اضطرب. (اقرب الموارد). || (اِمص) بی آرامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اضطراب. (اقرب الموارد). || تنگ دلی. (تاج المصادر بیهقی).
قلق
[قَ لِ] (ع ص) بی آرام. (منتهی الارب). مضطرب البال. (اقرب الموارد): رجل قلق؛ مرد بی آرام. (منتهی الارب). امرأه قلق الوشاح؛ زن جنبان گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قلق
[قِ لِ] (اِ) خوی. عادت. سلیقه. شیمه. خوی در حیوان و گاهی در آدمی.
- قلق کسی را به دست آوردن؛ رجوع به ترکیب بعدی شود.
- قلق کسی را پیدا کردن؛ رگ خواب کسی را پیدا کردن. چم کسی را پیداکردن.
- قلق کسی را به دست آوردن؛ رجوع به ترکیب بعدی شود.
- قلق کسی را پیدا کردن؛ رگ خواب کسی را پیدا کردن. چم کسی را پیداکردن.
قلق
[قِلْ لِ] (ع اِ) من طیرالماء. (اقرب الموارد).