جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قفس: (تعداد کل: 5)
قفس
[قَ فَ] (اِ) معروف است، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانورانِ پرندهء وحشی را در آن کنند(1)، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه. (برهان). کوفجان :
شکل تنوره چون قفس، طاوس و زاغش همنفس
چون ذروهء...
شکل تنوره چون قفس، طاوس و زاغش همنفس
چون ذروهء...
قفس
[قَ] (ع مص) مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود. || دست و پای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قفس الظبی قفساً؛ ربط یدیه و رجلیه. (اقرب الموارد). || به موی کسی گرفتن. (منتهی الارب): قفس فلان را؛ گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان به طور پستی....
قفس
[قُ] (ع ص، اِ) جِ اقفس. (اقرب الموارد). به معنی آنکه پدرش غیرعربی و مادرش عربی باشد. (منتهی الارب).
قفس
[قُ] (اِخ) مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند. بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند، که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و مع ذلک به علی...
قفس
[قَ فَ] (ع مص) بزرگ گشتن کرانهء سر بینی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).