جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قرب: (تعداد کل: 7)
قرب
[قُ] (ع مص) نزدیک شدن. نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قَرُبَ منه قرباً و قُرباناً. (منتهی الارب).
قرب
[قُ] (ع اِمص) خویشی. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) تهیگاه. (منتهی الارب). از زیر تهیگاه تا تنگ جای. (ناظم الاطباء). || نرم جای شکم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). || مرتبه و منزلت. (آنندراج) :
این همه لاف که در قرب نظیری میزد
دیدمش بر سر آن کوی عجب خواری بود.
نظیری (از آنندراج).
|| (اِمص)...
این همه لاف که در قرب نظیری میزد
دیدمش بر سر آن کوی عجب خواری بود.
نظیری (از آنندراج).
|| (اِمص)...
قرب
[قُ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب).
قرب
[قُ] (اِخ) (یوم ذات...) روزی است از روزهای عرب. (معجم البلدان).
قرب
[قَ] (ع مص) شمشیر در نیام کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). قراب ساختن شمشیر را. (منتهی الارب) (آنندراج). || گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
قرب
[قَ رَ] (ع مص) شب روی جهت به آب آمدن بامدادان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و ان لایکون بینک و بین الماء الا لیله و اذا کانت بینکما یومان فأوّل یوم تطلب فیه الماء القرب و الثانی الطلق. یقال: قرب بصباص و ذلک ان القوم یسیمون الابل و...
قرب
[قِ رَ] (ع اِ) جِ قِرْبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِرْبه شود.