جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قباد: (تعداد کل: 9)
قباد
[قُ] (اِ) نام بوته ای باشد خاردار که شتر آن را برغبت خورد و از آن صمغی سفید حاصل میشود. (برهان) (ناظم الاطباء).
قباد
[قُ] (اِ) غُباد. یک قسم ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید میشود.
قباد
[قُ] (پسوند) در آخر اسماء مرکبهء امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد.
قباد
[قُ] (اِخ) نام معزالدین پادشاه دهلی است. (غیاث اللغات).
قباد
[قُ] (اِخ) دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است. سکنه 370 تن، آب از زه آب رودخانهء شیان. محصول آنجا غلات، حبوبات، چغندرقند، لبنیات....
قباد
[قُ] (اِخ) پسر اسکندربن قرایوسف. قباد با محبوب ترین کنیزکان پدر که خان سلطان نام و لیلی لقب داشت عشق میورزید و از این رو در آن اوان (840 ه . ق.) که بایسنقر از آذربایجان بسوی خراسان مراجعت میکرد اسکندر به قلعهء النجق رفت و نسبت به آن دو...
قباد
[قُ] (اِخ) پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. شیرویه چون به تخت نشست تاج بر سر نهاد و در راه عدل و رعیت پروری گام نهاد ولی از نابخردی به روایت اقل، پانزده برادر خود را به قتل رسانید و به وصلت با شیرین طمع داشت و در این باره...
قباد
[قُ] (اِخ) پسر فیروز نام پدر انوشیروان است(1). حلوان و کازرون را او بنا کرد. (برهان). قباد پسر فیروزبن یزدگرد و پدر انوشیروان نوزدهمین از پادشاهان سلسلهء ساسانی است (488 - 531 م.). هنگامی که بلاش گرانمایه برادر وی به تخت سلطنت نشست قباد که نیکرای لقب داشت برخلاف او...