[فَ] (ع مص) دمیدن بوی مشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فیح ریحان پر کنی.مولوی.
|| جوشیدن دیگ. || خون برآوردن زخم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || فراخ شدن تاراج. (منتهی الارب). رجوع به فیاح شود. || فراخ و ارزان شدن. (منتهی...