جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فلج: (تعداد کل: 9)
فلج
[فَ] (اِ) زنجیر در. کلیدان در. غلق. (یادداشت مؤلف) :
در به فلجم کرده بودم استوار
در کلیدان اندرون هشتم مدنگ.
علی قرط اندکانی.
دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.رودکی.
در به فلجم کرده بودم استوار
در کلیدان اندرون هشتم مدنگ.
علی قرط اندکانی.
دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.رودکی.
فلج
[فَ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب). || نیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فلوج. || جوی خرد. (منتهی الارب). رجوع به فُلُج شود. || (مص) فیروزی و رستگاری یافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || قسمت کردن. || دونیم ساختن. || زمین شکافتن بجهت زراعت. || خراج بریده واجب کردن. (منتهی...
فلج
[فَ لَ] (ع اِ) جوی خرد. ج، افلاج. || (اِمص) گشادگی میان هر دو پای و میان دندانهای پیش، یا عام است. || (مص) فالج زده گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِمص) کجی پای. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول عوام فارسی زبانان، فالج، بیحسی دست و پای....
فلج
[فِ] (ع اِ) نیمه و نصف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فلوج. (منتهی الارب). || پیمانهء معروفی است، و نیز پیمانه ای است که به سریانی «فالغ» گویند. (از اقرب الموارد). پیمانه ای است. (منتهی الارب).
فلج
[فُ] (ع اِمص) پیروزی و رستگاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماه. (اقرب الموارد).
فلج
[فَ لَ] (اِخ) دهی است از بخش ابهررود شهرستان زنجان دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و انگور است. این ده را پلک هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).
فلج
[فَ لَ] (اِخ) دهی است از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه دارای 40 تن سکنه. آب آن از قنات و محصولش غله، پنبه و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
فلج
[فَ] (اِخ) نام شهری است، و گویند بطن فلج، واقع در طریق بصره و حمی ضریه، و نیز گویند فلج ازآنِ بنی عنبر است در راه رخیل به محازه که اول دهناء است. (معجم البلدان). یکی از قراء بنی عامربن صعصعه است در راه عقیق به حجر به یک روزه...