جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فضل الله: (تعداد کل: 12)
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) خواجه فضل الله از اشراف کرمان است و بغایت جوانی خوش طبع و خوش اخلاق است. و اهل قلم همه متفق اند که در علم سیاق و حساب دفتر و ضرب و قسمت بی نظیر است و قریب پنج سال در ملازمت سلطان صاحبقران صاحب اختیار...
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) ابن ابی الخیر. رجوع به ابوسعید ابوالخیر شود.
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) المحبی بن محب اللهبن محمد المحبی. فاضلی بود که او را معرفت ادب و طب و تاریخ بود. اهل دمشق و پدر محبی مورخ صاحب خلاصه الاثر بود. او را در تاریخ و شعر کتبی است. ولادتش بسال 1082 ه . ق. / 1621 م. و...
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) ابواللیثی. رجوع به فضل الله سمرقندی شود.
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) استرآبادی. مؤسس فرقهء حروفیه. رجوع به حروفیان شود.
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) تبریزی. طبیب معروفی است که در دربار تیمور بوده و در آخرین بیماری او که منجر به مرگش گردید در معالجهء او کوشش و حذاقت بسیار نموده است. (نقل با تصرف از تاریخ ادبی ایران ادوارد برون ترجمهء علی اصغر حکمت ج 3 ص 232).
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) حاج شیخ فضل الله نوری. رجوع به نوری شود.
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) ... الحسینی. ظاهراً والد عبدالله بن فضل الله صاحب وصاف است و حاجی خلیفه بدان تصریح نموده. او را کتابی است به نام المعجم فی آثار ملوک العجم که در آن با اسلوبی ادیبانه سرگذشت پادشاهان قدیم ایران تا آخر عهد ساسانیان به رشتهء تحریر درآمده...
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) .... همدانی، مکنی به ابوتغلب. در قرن چهارم هجری مقارن حکومت عضدالدوله، امیر موصل و اطراف آن بود و هنگامی که عضدالدوله بموصل رفت وی بشام گریخت و بسال 369 ه . ق. کشته شد. (از الاعلام زرکلی).
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) خواجه رشیدالدین فضل الله. رجوع به رشیدالدین فضل الله شود.
فضل الله
[فَ لُلْ لاه] (اِخ) سمرقندی. او را بواسطهء کثرت دانش درعلم فقه ابوحنیفهء ثانی میگویند و با آنکه اعلم علمای سمرقند بوده، میل به شعر و معما نیز میفرموده و این مطلع از اوست:
قد چون سرو تو جانست مرا بلکه روان
سویم ای سرو روان شو که فدا سازم جان.
و خواجه...
قد چون سرو تو جانست مرا بلکه روان
سویم ای سرو روان شو که فدا سازم جان.
و خواجه...