جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فریز: (تعداد کل: 3)
فریز
[فَ / فِ] (اِ) گیاهی است در نهایت سبزی و تازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند. (برهان). مَرغ. چمن. پرند. (یادداشت بخط مؤلف). فرزد. فرزه. فریز. فریج. فرز. فرژ. (فرهنگ فارسی معین) :
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون شاخ فریز.
نزاری قهستانی.
|| نوعی گیاه...
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون شاخ فریز.
نزاری قهستانی.
|| نوعی گیاه...
فریز
[فَ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فریز
[فَ] (اِخ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 491 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).