جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فروغ: (تعداد کل: 2)
فروغ
[فُ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان). روشنایی. نور. (یادداشت بخط مؤلف). افروغ. (حاشیهء برهان چ معین) :
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.رودکی.
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون(1)
فروغش از بر گردون کند...
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.رودکی.
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون(1)
فروغش از بر گردون کند...
فروغ
[فُ] (ع مص) فارغ شدن. (تاج المصادر بیهقی). پرداختن از کاری. (اقرب الموارد). پرداختن از چیزی. (منتهی الارب). || پایان دادن کسی کاری را. (اقرب الموارد). فراغ. فراغت. رجوع بدین کلمات شود. || آهنگ کردن بسوی کسی. (منتهی الارب). قصد. || تهی شدن ظرف. (اقرب الموارد). || مردن. (منتهی الارب)....