جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فرا: (تعداد کل: 3)
فرا
[فَ] (حرف اضافه)(1) نزدِ. نزدیک. پیش: فرا او رفتم؛ پیش او رفتم. (یادداشت بخط مؤلف). سوی. طرف. جانب. (برهان) :
به حبل ستایش فرا چَهْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی (بوستان).
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینهء من خوابت هست؟
حافظ.
|| (اِ)کنج و گوشه. (برهان)....
به حبل ستایش فرا چَهْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی (بوستان).
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینهء من خوابت هست؟
حافظ.
|| (اِ)کنج و گوشه. (برهان)....
فرا
[فَ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه) (اقرب الموارد).
- امثال:
کل الصید فی جوف الفرا ؛ مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن...
- امثال:
کل الصید فی جوف الفرا ؛ مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن...
فرا
[فَ] (اِخ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمهء فارسی ص156).