جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فاخر: (تعداد کل: 3)
فاخر
[خِ] (ع ص) نازنده. (منتهی الارب). || بهترین هر چیزی. گرانمایه. (منتهی الارب) :
آستین نسترن پر بیضهء عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر با آن...
آستین نسترن پر بیضهء عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر با آن...
فاخر
[خِ] (اِخ) امام فاخربن معاذ. یکی از مشاهیر سیستان در زمان سلطان مسعود غزنوی بوده است. رجوع به تاریخ سیستان ص362 و 367 شود.
فاخر
[خِ] (اِخ) نام شاعری است. رجوع به فاخری شود.