فاخر
[خِ] (ع ص) نازنده. (منتهی الارب). || بهترین هر چیزی. گرانمایه. (منتهی الارب) :
آستین نسترن پر بیضهء عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر با آن جماعت همراه بود. (سندبادنامه ص218). یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده، سیصدوشصت فن فاخر بدانستی. (گلستان). || غور. خرمای بزرگ بی دانه. (منتهی الارب). و گفته اند نوعی از خرماست که به فارسی کاشک نامند. (فهرست مخزن الادویه).
آستین نسترن پر بیضهء عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر با آن جماعت همراه بود. (سندبادنامه ص218). یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده، سیصدوشصت فن فاخر بدانستی. (گلستان). || غور. خرمای بزرگ بی دانه. (منتهی الارب). و گفته اند نوعی از خرماست که به فارسی کاشک نامند. (فهرست مخزن الادویه).