جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غوزک: (تعداد کل: 2)
غوزک
[زَ] (اِ مصغر) غوز خرد. قوز کوچک. برآمدگی و خمیدگی کوچک. رجوع به غوز شود. || استخوان برآمدهء طرف علیای وحشی پای، و توسعاً دست. استخوان برآمدهء ساق پا. کَعب. اشتالنگ. شتالنگ. کوزک. (فرهنگ سروری)(1). قوزک پا.
- غوزک پا؛ استخوان برآمدهء پای از طرف وحشی متصل به کف. کَعب.
- غوزک...
- غوزک پا؛ استخوان برآمدهء پای از طرف وحشی متصل به کف. کَعب.
- غوزک...
غوزک
[زَ] (اِخ) غوژک. غورک. رجوع به غوژک و پژ غورک شود.