جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عیاش: (تعداد کل: 6)
عیاش
[عَیْ یا] (ع ص) بسیار زیست کننده و نیکوحال. (ناظم الاطباء). صیغهء مبالغه است از «عیش»، یعنی دارای حیات گشتن. || فروشندهء «عیش» یعنی نان. (از اقرب الموارد). || (از ع، ص) خوب زندگانی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و...
عیاش
[عَیْ یا] (اِخ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
عیاش
[عَیْ یا] (اِخ) رجوع به ابوعبدالله (عیاش جشمی...) شود.
عیاش
[عَیْ یا] (اِخ) ابن ابی ثور. صحابی بود. (از منتهی الارب).
عیاش
[عَیْ یا] (اِخ) ابن ابی ربیعه. رجوع به ابوعبدالله (عیاش...) شود.
عیاش
[عَیْ یا] (اِخ) ابن عقبه بن کلیب حضرمی مصری (90-160 ه . ق.). فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد. (از الاعلام زرکلی از الولاه و القضاه و تهذیب التهذیب ج 8 ص 198).