جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عوا: (تعداد کل: 3)
عوا
[عَ] (اِخ) عواء. منزلی است مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف، از برج سنبله. (منتهی الارب) :
الا که تا بر این فلک بود روان
شجاع او و حَیّه الحوای او.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 85).
گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل...
الا که تا بر این فلک بود روان
شجاع او و حَیّه الحوای او.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 85).
گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل...
عوا
[عَوْ وا] (اِخ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود :
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.خاقانی.
خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
خاقانی.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت...
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.خاقانی.
خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
خاقانی.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت...
عوا
[عُ] (از ع، اِ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج) (غیاث اللغات). عوّا نوای عُوا برگرفت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص159). و رجوع به عُواء شود.