جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عنبرآلود: (تعداد کل: 1)
عنبرآلود
[عَمْ بَ] (ن مف مرکب) مخفف عنبرآلوده. هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) :
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بود از آتش، باغی از دود.نظامی.
اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.
صائب (از آنندراج).
- عنبرآلود کردن؛ به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن :
به لب خاک...
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بود از آتش، باغی از دود.نظامی.
اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.
صائب (از آنندراج).
- عنبرآلود کردن؛ به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن :
به لب خاک...