عنبرآلود
[عَمْ بَ] (ن مف مرکب) مخفف عنبرآلوده. هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) :
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بود از آتش، باغی از دود.نظامی.
اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.
صائب (از آنندراج).
- عنبرآلود کردن؛ به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن :
به لب خاک را عنبرآلود کرد
زمین را به چهره زراندود کرد.نظامی
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بود از آتش، باغی از دود.نظامی.
اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.
صائب (از آنندراج).
- عنبرآلود کردن؛ به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن :
به لب خاک را عنبرآلود کرد
زمین را به چهره زراندود کرد.نظامی