جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عمه: (تعداد کل: 9)
عمه
[عَمْ مَ] (ع اِ) مؤنث عَمّ. خواهر پدر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَمّات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَمّت و عَمّه شود.
عمه
[عِمْ مَ] (ع اِ) بستن عمامه. طرز بستن عمامه. (از اقرب الموارد): هو حسن العمه؛ در بستن عمامه خوب است. (از منتهی الارب).
عمه
[عَمْهْ] (ع مص) سرگشته گردیدن. دودله شدن. (از منتهی الارب). عَمَه. عُموه. رجوع به عموه شود.
عمه
[عَ مَهْ] (ع مص) سرگشته گردیدن. دودِله شدن. (از منتهی الارب). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق. (از اقرب الموارد). عَمه. عُموه. عموهیه. عَمَهان. رجوع به عموه شود. || بی نشان گردیدن زمین. (از منتهی الارب). عمهت الارض؛ زمین بدون نشان گردید و...
عمه
[عَ مِهْ] (ع ص) سرگشته و متحیر. ج، عمهون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
عمه
[عَمْ مَ / مِ] (از ع، اِ) مؤنث عم. خواهر پدر. (از منتهی الارب). عمّت. عَمّه :
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخور بدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.فردوسی.
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و...
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخور بدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.فردوسی.
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و...
عمه
[عُمْ مَهْ] (ع ص، اِ) جِ عامِه. رجوع به عامه شود.
عمه
[عَمْ مَ] (اِخ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. 2510 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانهء باقله و قنات. محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
عمه
[عَ مِ] (اِخ) قصبه ای است از بخش هویزهء شهرستان دشت میشان. 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانهء کرخه و محصول آن غلات، برنج و روغن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).