جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عمل: (تعداد کل: 4)
عمل
[عَ مَ] (ع مص) کار کردن. (منتهی الارب). کار کردن و انجام دادن و ساختن. (از اقرب الموارد). || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی: عمل به العِمِلّینَ، او العِمْلینَ، او العُمَلینَ؛ مبالغه نمود در رنج و آزار او. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || نیک کارکن و...
عمل
[عَ مَ] (ع اِ) کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هر کار و فعلی که بعمد و بقصد از حیوانی سر زند. (از اقرب الموارد). ج، أعمال. کار و کردار و فعل. (ناظم الاطباء). کنش. آنچه از آدمی سر زند از کار نیک و بد :آن پاکروح را بود...
عمل
[عَ مِ] (ع ص) برق پیوسته درخشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مرد کارکن، یا مرد که بر کار سرشته شده باشد و آن کار مطبوع وی بود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
عمل
[عَ مَ] (اِخ) نام جایگاهی است. (از معجم البلدان).