عمل
[عَ مَ] (ع مص) کار کردن. (منتهی الارب). کار کردن و انجام دادن و ساختن. (از اقرب الموارد). || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی: عمل به العِمِلّینَ، او العِمْلینَ، او العُمَلینَ؛ مبالغه نمود در رنج و آزار او. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || نیک کارکن و هوشیار گردیدن ناقه. (از منتهی الارب). «عَمِله» بودن ناقه. (از اقرب الموارد). رجوع به عَمِله شود. || پیوسته درخشیدن برق. (از منتهی الارب). ادامه یافتن برق. (از اقرب الموارد). || شتافتن. || سعی و کوشش کردن: عمل علی الصدقه؛ سعی و کوشش کرد در فراهم آوردن و جمع کردن صدقه. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || حاکم گشتن بر شهری: عمل لفلان علی البلد؛ از جانب فلان بر شهر حاکم بود. (از اقرب الموارد). || پیدا کردن کلمه ای اعراب را بر کلمهء دیگر. (منتهی الارب). بوجود آوردن کلمه ای نوعی از اعراب را در کلمه ای دیگر. (از اقرب الموارد).