جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه علو: (تعداد کل: 4)
علو
[عَلْوْ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند: أتیته من علوٍ؛ آمدم او را از جای بلند. (منتهی الارب). || ستم و درشتی، یقال: أخذه علواً؛ بستم و درشتی گرفت آنرا. (منتهی الارب) (از اقرب...
علو
[عَ] (اِخ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی. سکنهء آن 95 تن است. آب آن از رودخانهء هراز تأمین می شود. محصول آن برنج و صیفی و حبوبات است....
علو
[عُلْوْ / عِلْوْ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. || بالا: علو الدار؛ بالای خانه، خلاف سفل. (منتهی الارب).