علو
[عُ لُوو] (ع مص) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد): علا الدابه. || غلبه کردن و مقهور ساختن. (از اقرب الموارد). || زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یقال: علا فلاناً بالسیف. || بالا رفتن و صعود کردن. (از اقرب الموارد): علا المکان، و علا به. || بلند گردیدن برای جای و جز آن. (از منتهی الارب). بلند گردیدن و مرتفع شدن. (از اقرب الموارد): علا النهار؛ بلند گردید روز. || بلندقدر گردیدن: علا فی المکارم؛ ای شرف. || بلند گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بزرگ منشی نمودن: علا فی الارض. (از منتهی الارب). تکبر و تجَبُّر کردن: علا فلان فی الارض؛ تکبر و تجبر. (از اقرب الموارد). || مطلع شدن: علا بالامر؛ أی اطلع و استقل. || (اِمص) بلندی و بزرگی قدر. (منتهی الارب). || عظمت و تجبر، و از آن جمله است «... نجعلها للذین لایریدون علواً فی الارض و لا فساداً...»(1). (از ذیل اقرب الموارد از لسان). تکبر :
علو فی الحیات و فی الممات
لحق أنت احدی المعجزات.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص191).
بنده به شرح بازنمود تا رای عالی زاده الله علواً بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ص324).
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علو زحل.مسعودسعد.
می بیاموزد مرا وصف رسول
بر علوّم می رساند زین سفول.مولوی.
|| بلندی :
قرب بی چونست عقلت را به تو
نیست از پیش و پس و سفل و علو.مولوی.
- علو پیدا کردن؛ بالا رفتن. استعلا جستن. عالی شدن.
- علو همت؛ بلندی همت : دوست و دشمن به علو همت و کمال سیاست آن خسرو دیندار... اعتراف آوردند. (کلیله و دمنه). حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). با آنچه مالک عادل انوشیروان کسری بن قباد سعادت ذات... و علو همت حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). عرصهء آن ولایت از عظم شرف و علو همت خویش تنگ یافت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 232). آل میکال در علو همت و کمال منقبت چنان بوده اند که ابوالطمحان گوید. (ترجمهء تاریخ یمینی ص244). تحف و مَبارّ فراوان چنانک لایق علو همت و شرف ابوّت او بود به حضرت سلطان فرستاد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص292).
(1) - قرآن 28/83. ترجمهء آیه چنین میشود: این است سرای آخرت، قرار دادیم آن را برای آنانکه نمیخواهند بلندی را در زمین و نه فساد را، و سرانجام پرهیزگاران راست. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ1).
علو فی الحیات و فی الممات
لحق أنت احدی المعجزات.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص191).
بنده به شرح بازنمود تا رای عالی زاده الله علواً بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ص324).
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علو زحل.مسعودسعد.
می بیاموزد مرا وصف رسول
بر علوّم می رساند زین سفول.مولوی.
|| بلندی :
قرب بی چونست عقلت را به تو
نیست از پیش و پس و سفل و علو.مولوی.
- علو پیدا کردن؛ بالا رفتن. استعلا جستن. عالی شدن.
- علو همت؛ بلندی همت : دوست و دشمن به علو همت و کمال سیاست آن خسرو دیندار... اعتراف آوردند. (کلیله و دمنه). حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). با آنچه مالک عادل انوشیروان کسری بن قباد سعادت ذات... و علو همت حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). عرصهء آن ولایت از عظم شرف و علو همت خویش تنگ یافت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 232). آل میکال در علو همت و کمال منقبت چنان بوده اند که ابوالطمحان گوید. (ترجمهء تاریخ یمینی ص244). تحف و مَبارّ فراوان چنانک لایق علو همت و شرف ابوّت او بود به حضرت سلطان فرستاد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص292).
(1) - قرآن 28/83. ترجمهء آیه چنین میشود: این است سرای آخرت، قرار دادیم آن را برای آنانکه نمیخواهند بلندی را در زمین و نه فساد را، و سرانجام پرهیزگاران راست. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ1).