جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عرش: (تعداد کل: 6)
عرش
[عَ] (ع مص) ساختن بنا را از چوب. (از منتهی الارب). ساختن خانه را از چوب. (از ناظم الاطباء). ساختمانی از چوب ساختن. (از اقرب الموارد). || تا صید رسیدن نتوانستن سگ از خوی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مانده شدن سگ و نتوانستن به صید. (از ناظم الاطباء) (از...
عرش
[عَ] (ع اِ) تخت و سریر پادشاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اورنگ. گاه. گه. سریر : انی وجدت امرأه تملکهم و اوتیت من کل شی ء و لها عرش عظیم (قرآن 27/23)؛ من زنی را یافتم که بر ایشان پادشاهی میکند، و همه چیز او را داده شده و...
عرش
[عَ رَ] (ع مص) سرگشته گشتن و متحیر گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرمست شدن و مبهوت گشتن. (از اقرب الموارد). عَرش و رجوع به عَرش شود. || سخت گرفتن غریم را. (از منتهی الارب). سخت گرفتن بر وام دار خود. (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن غریم را. (از اقرب...
عرش
[عُ] (ع اِ) گوشتپارهء دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن. یا جای شیشهء حجامت. (منتهی الارب). یکی از دو عرش گردن است، و آنها دو گوشت مستطیل شکل هستند در دو طرف گردن و یا در انتهای آن و گویند آنها محل و موضع دو محجمه و...
عرش
[عُ] (اِخ) شهری است در یمن بر ساحل. (از معجم البلدان).
عرش
[عُ رُ] (ع اِ) جِ عَرش. رجوع به عَرش شود. || ج عَریش. رجوع به عریش شود.