عرش
[عُ] (ع اِ) گوشتپارهء دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن. یا جای شیشهء حجامت. (منتهی الارب). یکی از دو عرش گردن است، و آنها دو گوشت مستطیل شکل هستند در دو طرف گردن و یا در انتهای آن و گویند آنها محل و موضع دو محجمه و وسیلهء حجامت هستند. (از اقرب الموارد). || استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد، و آندو را «عرشان» گویند. (از منتهی الارب). یکی از دو عرش لهاه است، و آنها دو استخوان هستند که زبان بر آنها برپاست. (از اقرب الموارد). استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و به اصطلاح تشریح «عظم لامی» میگویند. (ناظم الاطباء). || موی پایین یال اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). || (ص) شتر مادهء سطبر بزرگ سینه، گویا بالای سینه اش تخت انداخته شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ستبر از شترهای ماده، که گویی بالای سینهء او معروش و سایه بان زده شده است. (شرح قاموس) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)(1). || مابین تندی پشت پای و انگشتان پای. به این معنی به فتح اول نیز خوانده شود. ج، عِرَشه، أعراش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
(1) - در اقرب الموارد این دو معنی پشت سر هم آمده است یعنی: گوش ستبر از شترهای ماده...، که ظاهراً اشتباه است.
(1) - در اقرب الموارد این دو معنی پشت سر هم آمده است یعنی: گوش ستبر از شترهای ماده...، که ظاهراً اشتباه است.