جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عدم: (تعداد کل: 5)
عدم
[عَ دَ] (ع اِمص) نیستی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرگ. فقدان. (ناظم الاطباء) نابودی. مقابل وجود. مقابل هستی : وجودش همیشه باد و عدم او هیچ گوش مشنواد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
اندر مشیمه عدم از نطفه وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.ناصرخسرو.
برده از آن سوی عدم رخت...
اندر مشیمه عدم از نطفه وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.ناصرخسرو.
برده از آن سوی عدم رخت...
عدم
[عَ دَ] (ع مص) درویش گردیدن. نیازمند شدن. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب). || گول گردیدن. (منتهی الارب). || فقدان. (قطرالمحیط). گم گردیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). و اغلب بر فقدان مال استعمال میشود. (منتهی الارب). || نایافتن. (المصادر زوزنی). || مقابل ملکه. رجوع به عدم و ملکه شود. || منع کردن،...
عدم
[عُ] (ع مص) عَدم. رجوع به عَدَم شود.
عدم
[عُ دُ] (ع مص) عَدم. رجوع به عَدَم شود.
عدم
[عَ دِ] (ع ص) درویش و نیازمند. ج، عُدماء. (از تاج المصادر) (قطرالمحیط) (منتهی الارب).