عدم
[عَ دَ] (ع مص) درویش گردیدن. نیازمند شدن. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب). || گول گردیدن. (منتهی الارب). || فقدان. (قطرالمحیط). گم گردیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). و اغلب بر فقدان مال استعمال میشود. (منتهی الارب). || نایافتن. (المصادر زوزنی). || مقابل ملکه. رجوع به عدم و ملکه شود. || منع کردن، یقال ما یعدمنی هذا الامر؛ یعنی نمی گذارد مرا و تجاوز نمی کند. (منتهی الارب). || (اِمص) فقر. (تاج المصادر). درویشی. (منتهی الارب). عُدم.