[رِ ضَ] (ع ص، اِ) مؤنث عارض. || صفحهء رخسار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || حاجت. (اقرب الموارد). || حادثه و پیش آمد :
تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه
اندیشهء تو بر دل ما بود چون جبل.سوزنی.
|| بیماری. کسالت. مرض :
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زائل شدن...